با دست به جلو اشاره می کند. با سر تائید می کنم و برای محکم کاری می پرسم: «مستقیم؟» پیش پایم می ایستد و این قاعدتا بدین مفهوم است که همان مستقیمی می رود که من می خواهم. عقب کسی نیست و روی صندلی جلو پسر بچه ای حدوداَ 10 سال با اخم نشسته است. به محض اینکه سوار می شوم راننده با صدای بلند رو به پسر بچه می گوید:«پس سه هزار تومن رو گم کردی. خب حواست کجا بود بچه؟» پسر بچه به راننده نگاه می کند و چیزی نمی گوید.
با دست به جلو اشاره می کند و پیش پای مرد می ایستد. مرد سوار می شود و کنار من می نشیند. راننده از توی آینه به مرد نگاه می کند و می گوید:«درست جواب بده آدم بدونه کدوم وری میخوای میری. میگم مستقیم همینطوری نگاه نکن!» مرد با شوخی جواب می دهد که شنبه روز سختی ست و هنوز درست و حسابی بیدار نشده و مغزش خواب مانده است. راننده می گوید:«خب از خونه نیا بیرون!» مرد باز هم با خنده جواب می دهد که اگر کارمند نبود خواب صبح را با هیچ چیز عوض نمی کرد. راننده رو می کند به پسر بچه و با صدای بلند می گوید:«پس سه هزار تومن رو گم کردی. خب حواست کجا بود بچه؟» پسر بچه دوباره به راننده نگاه می کند و چیزی نمی گوید.
با دست به جلو اشاره می کند و زن انگشتش را مستقیم در امتداد خیابان می گیرد. راننده ترمز که می زند، زن می پرسد:«میدون؟» راننده با عصبانیت جواب می دهد:»این یعنی مستقیم! فهمیدنش سخته؟ ای بابا! مستقیم رو نشون میده میگه میدون! دایره بلد نیستی بکشی؟» چند متر که جلوتر می رود دختری با دست مستقیم را نشان می دهد و همزمان می گوید:«مستقیم؟» راننده ترمز می زند و دختر سوار می شود. راننده از توی آینه به دختر نگاه می کند، اما خطاب به مرد می گوید:«یارو دستش رو اینوری میگیره میگه امام حسین، اونوری میگیره میگه تجریش، این خانما نمیتونن جهت رو تشخیص بدن. البته هیچی رو تشخیص نمیدن! اما انگار قطب نماشون تعطیله، فقط آهن رباشون کار میکنه!» راننده می زند زیر خنده، اما مرد حرفی نمی زند. راننده رو می کند به پسر بچه و با صدای بلند می گوید:«پس سه هزار تومن رو گم کردی. خب حواست کجا بود بچه؟» پسر بچه باز به راننده نگاه می کند و چیزی نمی گوید.
قبل از پل راننده پسر بچه را پیاده می کند و کرایه نمی گیرد، چون حالا همه می دانیم که پسر بچه سه هزار تومنش را گم کرده است. بعد از پل مرد کرایه اش را می دهد، تشکر می کند و پیاده می شود. انتهای خط، بدون گفتن حرفی، می زنم روی شانهء راننده و اسکناس را به سمتش می گیرم. بقیه پولم را که بر می گرداند می گوید:«بفرمایید آقا، بقیه پولتون، خدمت شما». چند لحظه بعد دختر دستش را به سمت راننده می گیرد و می گوید:«آقا ممنون. بی زحمت همینجا پیاده میشم» راننده بقیه پول را که بر می گرداند می گوید:«بیا بگیر!»
من و دختر همزمان پیاده می شویم. او می رود بالا، من می روم پایین، راننده دور می زند.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...