سراب ساز سودا ستیز

سراب می سازم و سودا می ستیزم

بازگشتن، یک روز زودتر از رفتن

عصر شده. بلند می شوی، کاسه و کوزه ات را جمع می کنی و پیاده راه میوفتی به سمت ایستگاه مترو.  تا آنجا حدود نیم ساعت پیاده روی ست. هدفن را می گذاری روی گوشهایت و برای خودت عالمی خلق می کنی، از موسیقی و تصویر آدمهای پر حرکت در پیاده رو و ماشینهای بی حرکت در ترافیک. سوار مترو می شوی، یک ربع بعد می رسی به مقصد، و پیاده تا خانه هم یک ربع زمان می برد. کلید را می چرخانی و می روی داخل. لباس عوض می کنی، دست و رویت را می شوری، یک لیوان چای می ریزی، دو تا شکلات بر می داری و می روی ولو می شوی روی کاناپه. هنوز راحت لم نداده ای که صدای موبایلت بلند می شود.

– جونم، سلام.
+ سلام. خوبی؟ کجایی؟
– خونه.
+ مگه قرار نبود بیای اینجا؟
– گفته بودم بهت که. فقط روزای فرد می تونم بیام که قبلش با ماشین میرم سر کار.  شرکت طرح زوج و فرده.
+ خب امروز هم سه شنبه س دیگه!
– امروز دوشنبه س فدات شم.
+ ای بابا! امروز سه شنبه س! چک کن خودت

در همان حال کانالها را بالا و پایین می کنی، سر توی سررسید می چرخانی، روزنامه دیروز را چک می کنی، بله! امروز سه شنبه است و تو یک روز عقب مانده ای. ماجرا را با خنده و شوخی تمام می کنی و قول می دهی تا یک ساعت دیگر خودت را به فلان جا برسانی. چای را سر می کشی‏، دوش می گیری‏، حاضر می شوی، از در می زنی بیرون و می روی توی پارکینگ. اما ماشین آنجا نیست! می ترسی، هول می کنی، گیج و منگ سرت را به اطراف می چرخانی، بالای درخت را نگاه می کنی شاید ماشین رفته باشد آن بالا، توی استخر را می بینی شاید ماشین دلش آب تنی خواسته، می نشینی روی پله ها تا فکر کنی باید چه خاکی به سرت بریزی، و با کمی فشار موضوع را به یاد می آوری. اینکه صبح می دانستی امروز سه شنبه است. اینکه چون می دانستی امروز سه شنبه است با ماشین رفته ای شرکت. اینکه ماشین را دو تا کوچه بالاتر از شرکت پارک کرده ای. اینکه ماشین دو تا کوچه بالاتر از شرکت پارک شده و تو پیاده و با مترو برگشته ای. اما یادت نمی آید که کجا و کی و چطور ذهنت دور زده و برگشته یک روز به عقب. که چگونه تو با سه شنبه وارد و با دوشنبه خارج شده ای.

بر می گردی بالا. لباسهایت را دوباره عوض می کنی، یک لیوان چای می ریزی، دو تا شکلات بر می داری و می روی ولو می شوی روی کاناپه. گوشی را دستت می گیری و برای کسی که به تو زنگ زده بود یک پیغام می فرستی:‌«ببخشید. برامون مهمون اومد، امروز نمی تونم بیام. باشه برای یه وقت دیگه»

8 پاسخ به “بازگشتن، یک روز زودتر از رفتن

  1. آنوش مِی 16, 2012 در 4:56 ب.ظ.

    با سه شنبه وارد و با دوشنبه خارج… چه عجیب. چی می گذشته توی مغزت یعنی…

  2. nakedwritings مِی 16, 2012 در 9:14 ب.ظ.

    واقعن نگرانت شدم عزیزم

  3. Hadi مِی 17, 2012 در 12:45 ق.ظ.

    إإإإإإ ، باور کن واسه منم شده ، به جان خودم واسه منم 2،3 بار پیش اومده ..!
    ولی نمیدونم اولش گیج شدم ، ولی بعدش با یه نیشخند ازش گذشتم !
    جالا که اینجا مطرح شد به شک افتادم ، نمیدونم برم ولو شم بیخیالی طی کنم ، یا یه فکری به حال خودم و هوش و حواسم بکنم ….!

  4. navat مِی 17, 2012 در 10:05 ب.ظ.

    🙂
    حواست هست که وقتی همین طور حواس پرتی چقدر ساسا سوسه تری؟ : )

  5. dsa مِی 19, 2012 در 10:09 ق.ظ.

    خوب بود… اكر استخر و آب تني رو نمي آوردي بهتر بود

  6. پروانه کوچولو مِی 19, 2012 در 11:29 ق.ظ.

    عاشق سبک نوشتنتم پسر!!!!

    چطور با سه شنبه وارد می شوی با دو شنبه خارج می شوی….

    عالییییییی بود.

    پ.ن. برعکس بقیه من اصلا نگرانت نیستم فقط یکم حواس پرتی. ; )

  7. Na S Rin ItanIz مِی 22, 2012 در 4:51 ب.ظ.

    همش تقصیر اون عالمی هست که خلق می شه از موسیقی و ادمهای پر حرکت در پیاده رو و ماشین های بی حرکت در ترافیک … جنس اون عالم جاذبه داره یه حفره که گاه یک روز و گاه یک عمر تو رو به عقب برمیگردونه …

برای nakedwritings پاسخی بگذارید لغو پاسخ