اصولا سالروز تولد چیز مسخرهایست. یعنی باید خیلی خوش خوشانتان باشد و دنیا به کامتان باشد و زندگیتان باغ و بستان باشد و روزگارتان گل و بلبل باشد و جیبتان پر پول و پله باشد و شانستان توپ و تپل باشد و دلتان شنگول و منگول باشد و مغزتان حبهی انگور که از به دنیا آمدن خودتان ذوق زده باشید و نیشتان تا خط چشمتان باز باشد. اصولا سالگرد تولد باید برای خود آدم چیز مسخرهای باشد، اما دیگران حق ندارند در مورد تولد شما اینگونه فکر کنند. یعنی معنی ندارد که خودتان از آمدن و بودن خودتان ذوق مرگ باشید. باید ببینید که دیگران چقدر از آمدن و بودن شما خوشحال هستند. روز تولد شما برای شماست، برای خود خودتان. یک برگه روی تقویم که فقط برای شماست. نه عید و کریسمس است که همگانی باشد، نه سالگرد آشنایی و ولنتاین دو نفره. روز تولدتان روز شماست، نه برای آنکه بخاطرش ذوق مرگ شوید، بلکه به این دلیل که این فرصت را داشته باشید که از خوشحالی دیگران، بخاطر وجودتان در زندگیشان، خر غلت بزنید.
اصولا سالروز تولد چیز مسخرهایست. هیچوقت انتظارات آدم از این روز و در این روز برآورده نمیشود. بله! من از آن آدمهای بیشعوری هستم که از اطرافیانم، بسته به نوع و فاصله و عمق و مدت حضورشان در زندگیام، انتظار دارم و این حق را به آنها میدهم که در مقابل از من هم انتظار داشته باشند. آنوقت هر سال ماجرا طوری میشود که یک روز بعد از تولد دلم میخواهد یک بازنگری جدی و اصولی در روابطم داشته باشم، با این رفیق و رفقای گهی که دارم. که یادشان میرود این روز چقدر برای من مهم است. که حداقل فقط همین یک روز از سال را مثل آدم برایم رفاقت کنند. اما معمولا نتیجه شبیه کمدی تراژدیهای لوس و بیمزهای میشود که تکلیف طرف با آن مشخص نیست، که به کمدیاش بخندد یا برای تراژدیاش زار بزند. آنهایی که انتظار داری به دیدنت بیایند به یک تکست ساده بسنده میکنند. آنهایی که میخواهی صدایشان را بشنوی فقط یک پیغام بیمزه روی فیسبوکت میگذارند. آنهایی که برای تولدشان وقت و هزینه و انرژی صرف کردهای و چند روز دنبال کادو گشتهای و از چند نفر مشورت گرفتهای و سلایق و علایقش را موشکافی کردهای، با یک کادوی بیمزه و دمدستی که هیچ ربطی به تو ندارد و در مسیر یک توک پا از ماشین پیاده شدهاند و اولین چیزی که به چمششان خورده را به قصد از سر وا کنی گرفتهاند، جوابت را میدهند. یکی یادش میرود، یکی دو روز زودتر تبریک میگوید، دیگری یک هفته دیرتر یادش میافتد، آن یکی سر ماجرای چند ماه پیش دلخور است، این یکی تا مهمانی دعوتش نکنی پشم هم حسابت نمیکند، آن دیگری از تو کادو را «به موقع» میگیرد اما به تو کادو دادن را به «سر فرصت» موکول میکند. آنوقت است که حس میکنی آن اندازه که تو دوستانت را جدی گرفتهای، دوستانت تو را جدی ول کردهاند. بعد با خودت فکر میکنی که چگونه میشود که اکثرشان از یک الگوی رفتاری استفاده کنند، بعد نتیجهگیری میکنی که حتما خودت ایراد داری، که باید تو هم رفتارت را با برخورد آنها همسنگ کنی که کمتر اسهولت بسوزد. و البته هیچکدام این فکرها هیچ کمکی به بهتر شدن اوضاع و دوست داشتن این روز نمیکند.
اصولا سالروز تولد چیز مسخرهایست. آدمها هیچوقت آن چیزی نیستند که انتظارش را داری و انتظارت هیچوقت خودش را با آدمها هماهنگ نمیکند. خیالتان راحت! این نوشته به کسی بر نمیخورد. هیچکدام از آدمهای مذکور از روی محبتشان هیچ کدام از وبلاگهای من را نمیخوانند.
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
من امسال تولد دو تا از دوستام رو که هیچ وقت فراموش نمیکردم یادم رفت.یکی رو یه هفته بعد تبریک گفتم و یکی دیگه رو هم به کل یادم رفت.اولی دقیقن روز تولدم بهم تبریک گفت.دومی هم همون روز برام زنگ زد.البته بودن دوستانی که من کلی برای تولدشون زحمت کشیدم و اونا انگار نه انگار.
می دونی؟ اون اولش که اونجوری راجع به تولد حرف زدی، که آدم نسبت به تولد خودش فلان… یه حسی رو در من حداقل ایجاد کردی که از اون آدمهایی هستی که نباید زیاد تولدشون رو به روشون آورد چون… مثلا بعضی ها می گن که خوب تولده که باشه که چی یا به هر حال بد برخورد می کنن. بعد دیدم از وسطای پست گلایه کردی از اینکه دیگران تولدت رو به طریقی نادیده میگیرند یا جدی نمی گیرند یا…
البته خوب توضیح هم دادی که خودت برایتولد اونها سنگ تموم میذاری،
اما،
آدم با رفتارش (مستقیم یا غیر مستقیم و ناپیدا) به دیگران آموزش میده که باهاش چطور رفتار کنن. وقتی خودت در مورد تولد خودت اونطوری فکر میکنی و اون نظرات اول پست رو داری… دیگران فقط دارن از تو تبعیت می کنن و به عقیدت درباره تولد شخص خودت احترام میذارن
.
.
.
من که نمی دونم تولد تو کی بوده و احتمالا حالا خیلی گذشته، اما تولد مبارک 🙂
خب من فکر کنم احتمالا چندان توی پست شفاف توضیح ندادم. اون قسمت اول رو یه بار دیگه باید لحاظ کنی. اینطوری ساده تر بگم، روز تولد برای من روز خاص و ویژه ای هست اما نه این دلیل که من امروز به این دنیای پر از گل و بلبل قدم گذاشتم. بلکه واسه اینکه امروز روز من هست و چقدر اطرافیانم اهمیت میدن به این روز. اصلا این روز بدون حضور دیگران معنی نداره. خودت رو تصور کن که تک و تنها روز تولدت نشستی تو خونه و یه کیف با شمع گذاشتی جلوت که فوت کنی. این کجاش خوشحالی داره؟ خوشحالی در حضور دیگران و اینکه چقدر برای تولد تو اهمیت قائل باشن معنی پیدا میکنه. من دارم حرفی رو میزنم که همه ما تو ذهنمون هست. که ماهیت روز تولد به تنهایی هیچ ارزشی نداره (نمیتونی وقتی تنها هستی روز تولدت خوشحال باشی). اتفاقا بقیه هم این رو میدونن که مهمترین چیز توی روز تولد رفتار و برخورد اونهاس.
تولدم پریروز بود. یعنی روز قبل از نوشتن این پست.
دقیقن به همین دلایل منم از روز تولد حالم بهم میخوره چون آدم بیشتر ناامید میشه تا امیدوار . به هرحال منم از پیغامای لوس روی وال فیس بوک خوشم نمی اومد گفتم یه ابتکاری برات بزنم 🙂
یعنی باید دستت رو با این قلمت بوسه زد ! جدی همه جوانب مزخرف بودن این روز به طور کامل و صحیح بیان کردی …. درسته واسه خود آدم خیلی مهمه ، ولی همیشه بدون استثنا این مسایل پیش میاد … 😦
پ.ن : اصلا باید این نت رو توی خیلی جاها … مثلا فیس بوک….شییر کرد !
یعنی اگه شییر کرد بنظرت به همه بر میخوره ؟! یا خودشون رو جای این آدم میذارن .. ؟! یا کلی بد و بیراه نثارت میکنن ؟! یا اصلا میگی خب امتحان کن ببین نتیجش چی میشه…؟!
آقا فیس بوک رو با ما کاری نیست (:
حالا نه که دقیقن فیس بوک !! ( مثلا وبلاگی اگه داریم ، یا پلاس … ، یا هر جایه دیگه اگه این نوشته رو به اشتراک بذاریم … عواقبی که داره ممکنه چی باشه از اینایی که گقتم … ؟!
گرچه تبریک اینجوری هم خودم خوشم نمیاد …. ولی خیلی مبارکه ، و امیداورم چندان اینجوری که تو نوت نوشتی نباشه … ؟! کما اینکه هر آدم یه نفر رو خیلی توقع داره تو این روز خیلی خوب باشه واسه آدم تو این روز … که امیدوارم واسه توام این جور باشه … 😉
حالا وارد دهه چهارم ت شدی … ؟!
من هنوز دقیقا نفهمیدم منظورت چیه. این نوشته رو بذاری تو یه بلاگ که به اشتراک بذاری؟ خب الان تو این بلاگ هست دیگه، به اشتراک بذارین. مگه برای اشتراک گذاری باید یه جا دیگه باشه؟ لینک همین رو بذار تو چمیدونم هرجا خب (:
ممنون بابت تبریک. نه حاجی، ما داریم میرسیم به اواسط دهه چهارم. چند سالی هست شروعش رو رد کردیم
ایول یعنی اینقدر پیچیده بود کامنتم !!!؟؟ 🙂
نه میگم وقتی یه نوشته رو یه جا به اشتراک میذاری یا هرچی … ( یعنی یا اون نوشته رو تایید میکنی یا ازش خوشت اومده یا یه همچین چیزی .. ! )
میگم اگه این نوشته رو بذارم جایی که بیشتر دوستام و فامیل هستن.. ( مقلا گوگل پلاس / یا فیس بوک … ) که بیشتره … بعد گذاشتن این نوشته واکنش این دوست و آشناها چی میتونه باشه .. ؟! ( خب میگی بذار امتحان کن … / یا به خودشون میگیرن / میان بد و بیراه بارت میکنن / یا …. هرچی .. ) همین دیگه . با اینکه خودم خیلی موافق این نوشته ام …
( اگه هنوزم پیچیده و گنگ کامنتم! خب بیخیال بگذریم … ! 🙂 اصل حالت چطوره .. )
به یعنی خوووب دهه ای هست … ( من همیشه تو دارم تو این دهه باشم نه جوونتر ، نه هم پیرتر بشم بعدش … خوب نیس ؟! ) دهه عالی هست بنظرم ، با این که هنوز تازه در حال نزدیک شدن به اواسط دهه سومم هستم ! ) امیدوارم زودتر برسم به دهه شوما 🙂
و یه پ.ن : اون وقتا خیلیی خوب بود که بخش بهترین خوانده هات رو میذاشتی ولی دیگه حیف که ….. ):
من یکیش رو میذارم شاید نشناختیش تا حالا اینجا رو … این پستش عالیه …
http://elcafeprivada.blogspot.ca/2013/02/blog-post_11.html
الان نمیذارم چون الان جایی رو نمیخونم به اون صورت. نمیرسم که بخونم. هر از گاهی این آهو گوسپند رو میخونم. پست خوبی بود این. من چلوکباب رو به هر غذایی ترجیح میدم. اما آدم پروسه ای هستم. خیلی برای نتیجه دادن عجله ندارم معمولا
تولد گفتى ُ كردى كبابم…
چطور است موقعيتى را فرض كنى كه يكى از عزيزترين موجوداتِ دور ُ اطرافت كه از دوستانِ همسنگ ات باشد سه هفته بعد تولدت يك هو وسط ناراحتى و غر زدنهايش -كه هميشه گوش اش بودى و نه دهان- ي دوتا كتاب دربياورد و بگويد بيا فلانى ببخشيد دير شد وقت نكردم قيمتهارو بكنم تو كه تارفى نيستى عزيز و مونولوگ را تمام كند و تو به رسمِ عادت -اين ديوِ انسان كُشِ مغموم- باز اندكى آغوش با او مشترك شوى. هان؟! چطور است؟! اين تازه يك داستان است ولى. چرا يك نفر نيست دل و لاقل سرِ من رو گرم كنه به زندگى چرا هميشه من بايد ديگران رو تحويل بگيرم؟ از وقتى گوشى داشتم هميشه عددِ اس ام اس هاىِ فلدرِ سنت هام با اختلافِ برجسته اى بيشتر از فلدرِ اينباكس بوده گويى هميشه مسابقه را از ده ها متر جلوتر شروع كرده ام و مايه گذاشته ام؛ رمزِ اين كار بنظرِ خودم سخت نبود هيشوخت دلتنگ كه ميشدند حالى ميپرسيدم به گرمى حرف كه ميزدند لحظه شمارى براىِ خاتمهء كلام نميكردم و قلباً و روحاً حرمت نگه دار بودم براىِ وقتى كه براىِ ارتباط با اونا كه فك ميكنى همدلند ميزاشتم.
هركه چون من گرمخويى پيشه كرد
از دلش جز آهِ سردى برنخاست
دريغ از يه فيدبك و لحاظ كردنِ اينكه منم آدمم. درحالِ حاضر از آدما بيزارم و يك هفته و يك نصفه-روز هست كه موندم خونه ولى حالم بهتر نشده فقط بيشتر بهم خورده از اين دستى كه نمك نداشته هيشوخت. ميخواهم انقدر اس ام اس به ملت نزنم كه برسد روزى كه سنت هام با ريسيوْدْهام برابر بشه لاقل. بخدا:(
جهانى راز دارم مانده در دل
كه را گويم چو يك مَحرم ندارم
تو از من شاکی تری که! من میرم میشینم سر جام اصن
من يه عمره شاكيم سراب سازِ شيواقلمِ من:)
والّا با اين دور ُ وريا كه ما داريم نميدونم من انقد بدشانسم يا كلاً همينن فقط داغونم
تولدتون مبارک ؛ گرچه بیشتر بهتون میاد خردادی باشید تا بهمنی! (:
ای وای ای وای! در طول تاریخ زندگانی من از خردادیها زخمها خورده ام مونا. چرا حالا؟
پ.ن: ببخشید دیر جواب داده بودم. وردپرس کامنتت رو اسپم شناخته بود.
عُمریـــــه من با تک تک این کلمات و جمله ها زندگی کردم
و هر سال بدتـــر از پارسال.
🙂
D:
ولی یه چیزی که برام جالبه اتفاق غیرمنتظره و سوپرایزی از یه غریبه ست.
مثلا پارسال که رفته بودم کتاب فروشی برای خودم هدیه بخرم _ احتمالا عمق فاجعه را حدس می زنین که هیچ وقت کادوی تولد نگرفتم که مجبورم خودم برای خودم کادوی تولد بخرم _ آقای فروشنده تا فهمید تولدمه و کتابو برای خودم می خوام یه کتابِ دیگه برام کادو کرد که صفحه ی اولش نوشته بود :
» تولدتون مبارک!
برای هر کاری نیاز به دلیل نیست.
22 اسفند 90 »
و یا سالِ قبلش که یکی از آشناهای دوووووورمون یه دسته گلِ خوشگل از میون باغچه ی خوشگلشون بهم هدیه داد.
خوب دیگه!
منم دلمو با همین چیزا خوش می کنم.
حتی وقتی همــــــه ی اقوامم یهویــی بــــا هم تولد منو یادشون می ره …
دقیقا این نکته ای که میگی ماده خام پست بعدی (احیانا) وبلاگه. که یه سری مواقع دقیقا از آدمهایی که انتظار نداری یه محبتی بهت میشه که هیچوقت حتی به ذهن اونایی که ازشون انتظار داری هم نمیرسه. حالا در موردش صحبت میکنیم الهام
منتظرم.
منتظر چی الهام؟
منتظرِ اینم که یه پست جدید بذاری و من بخونمش
شمرده شمرده و با صدای بلند
یک بار نه،
دو بار هم نه،
بارهـــا و بـــــارها
برای خودم
برای اون …
تو پرانتز:
این رو خیلی دوس داشتم و دارم و خواهم داشت …
» گاهی آدم دلش برای دوستی که ندارد تنگ میشود «
وقتی یکی اینطوری میگه یه کم ترس برم میداره از نوشتن! میترسم به نظر اونایی که این بلاگ خوبه، دیگه خوب نباشه. بابا بار مسئولیت رو اینطوری نندازین رو دوش یکی مثل من بی جنبه (:
خوب دیگه نمی گم
تو راحت بنویس
وقتی راحت می نویسی، خوبــــ…ـه
خب میخوام یه چیزی بگم !من 2 روز پیش تولدم بود ، فکرکنم یه اتفاق عجیب لاقل از نظر من افتاد که اصلا فکر نکنم واسه کسه دیگه پیش بیاد …!
یعنی بنظرت اگه جایه اولین و آخرین انتظارت عوض بشه بنظرت فاجعه نیس !؟ یا کلا چی فکر میکنی … ؟! ( یعنی اگه کسی واست مهم باشه و واسه تولدش کلی ذهنت درگیر باشه که چیکار کنی که بهش خوش بگذره و چی کادو بدی …. و اون روز تولدت اصلا حتی تبریک اسمسی و … هم نده … و تا این لحظه هم نگه ..!!! تو باشی چی فکر میکنی … ؟؟!! من که فکر کنم احساس حماقت و گاگول بودن بکنم .. 😐
اولش رو دوست داشتم چون هیچوقت کسی برام تولد نگرفت و بهم کادو نداد حرفی بود که یادم رفته بود خودم بنویسمش/ اما بعدش رو لایک نمی دم چون دیدم ازون دسته ادما هستی که به تولد یا همون موضوعی که مد نظرت هس اهمیت می دی .تکراری شد برام
i cant take my mind off U …
اشاره به این نوشته داره؟ به من؟ به کسی که به دنیا اومده؟ به کسی که تبریک میگه؟ کسی که تبریک نمیگه؟ هان؟ چی شد؟!؟