سراب ساز سودا ستیز

سراب می سازم و سودا می ستیزم

راحت، آزاد. خود‌ ِ خودت

اینجا را دوست دارم. «سراب ساز سودا ستیز» سالن پذیرایی خانه‌ی وبلاگ نویسی‌ام است. دوش می‌گیرم، ادکلن می‌زنم، لباسهای شیک و مرتبم را می‌پوشم، چراغها را روشن می‌کنم و با یک سینی شربت و شیرینی می‌آیم تا از مهمانهای عزیزم پذیرایی کنم. مهمانهایی که هرچقدر هم دوست داشتنی باشند، باز هم مهمانند و نمی‌توانی پیش رویشان بطور مطلق راحت باشی، آزاد باشی، خودت باشی. اینجا را، سالن پذیرایی خانه‌ی وبلاگ نویسی‌ام را، دوست دارم. اما هر خانه‌ای به اتاق خوابی نیاز دارد که در آن راحت و آزاد باشی. در آن خودت باشی.

دو سال پیش نوشتن وبلاگ گمنامی را آغاز کردم، تنها به این قصد که هیچکسی آدرسش را نداشته باشد، آن را نخواند، آن را نبیند و از محتوایش بی‌خبر باشد. وبلاگی که بتوانم در آن شلوارکم را بپوشم و با زیرپوش در آن قدم بزنم. وبلاگی که در آن بتوانم بدون آنکه دستم را جلوی دهانم بگیرم خمیازه بکشم، انگشتم را تا مچ در دماغم فرو کنم، زیر بغلم را بخوارانم و با شدت هرچه تمام و با صدایی هر چه بلند بگوزم و آروغ بزنم. وبلاگی که یک گوشه‌اش بنشینم و فکر کنم، حرص بخورم، گریه کنم، قهقهه بزنم، ناله کنم و نگران قضاوت هیچ کسی نباشم. وبلاگی که راحت و آزاد در آن بنوسم، در آن خودم باشم. وبلاگی که هیچوقت مهمانهای توی سالن پذیرایی نتوانند پیدایش کنند.

هر بار که می‌خواستم آنجا چیزی بنویسم، آمار بازدیدها را نگاه می‌کردم: این هفته بازدیدی صورت نگرفته، این ماه فقط یک بازدید، ماه گذشته دو تا. با دیدن آمار وبلاگ لبخند می‌زدم و با خودم می‌گفتم: این همان جایی‌ امن و پنهانی‌ست که قرار است در آن راحت باشم، آزاد باشم، خودم باشم. دو سال از شروع این وبلاگ گمنام، اتاق خواب خانه‌ی وبلاگ نویسی‌ام گذشته، نزدیک به 300 پست در آن نوشته شده و به جز چند بازدید تصادفی کسی نگاهش به آن نیافتاده.

چند روز است معلوم نیست از کجا و چطور کسی، کسانی، به اتاق خواب من علاقه‌مند شده‌اند که آمار روزانه‌ام 3-4 بازدید را نمایش می‌دهد، آن هم در چند روز متوالی. حتی در یک مورد تعداد بازدید روزانه عدد 10 را نیز رد کرده است! انگار از سر کار آمده باشی خانه و بروی توی اتاقت و احساس کنی بوی آدم دیگری می‌آید، یا کسی نشسته باشد روی تخت خوابت، یا لای پنجره‌ای که صبح بسته بودی باز باشد، یا رد یک جفت کفش ناشناس افتاده باشد کف اتاقت، یا کشوی بالایی میز کنار تخت خوابت کمی بیرون مانده باشد، یا لیوانی که صبح تا نصفه در آن آب بود خالی باشد. آنجاست که اولین حسی که بر تو قالب می‌شود ترس است، دومی بی‌اعتمادی و البته سومی: نگرانی.

اتاق خوابم نیاز به چفت و بست دارد. باید برای پنجره‌اش نرده بگذارم. باید همیشه آن را قفل کنم. برای همین می‌روم به بخش تنظیمات و گزینه‌ی «دوست دارم وب‌گاهم خصوصی باشد» را فعال می‌کنم. اشکال ندارد. وبلاگم کمی دلگیر می‌شود، اما احتیاط اولین اصل برای راحت بودن، آزاد بودن، خودت بودن است. آنجا راحت بودم که تنها باشم، لطفا با آمدنتان ناراحتم نکنید!

پ.ن: اگر یکی از شماست که آنجا را پیدا کرده، بابت چیزهایی که خوانده‌اید عذرخواهی می‌کنم. فراموششان کنید. آنجا قرار بود نوشته بشود، اما خوانده نشود. حالا بیخیال… بفرمایید شربت و شیرینی.

26 پاسخ به “راحت، آزاد. خود‌ ِ خودت

  1. صاب مرده آوریل 2, 2013 در 8:07 ق.ظ.

    از وجود بلاگ دیگه ات خبر نداشتم ولی الان کنجکاو شدم ببینم توش چی می نویسی!

  2. Hadi آوریل 2, 2013 در 6:41 ب.ظ.

    به قول دوستم : آی آی آی …. ):
    این حرفت رو یادمه حدود یک سال پیش یه جایی میون حرفات یا اینجا بود یا تو ایمیل هایی که بهت زدم درست یادم نیس گفتی که یه بلاگ اینچنینی داری… و منم کللللیییی کنجکاو و تو کف بودم که چیه .!.. ( ولی دیدم این خیلیییی مهمه که آدم یه همچین جایی واسه خودش داشته یاشه و الارقم رو اعصابم بودن که چیه ولی خودمو راضی کردم که بیخیالش یشم تا واسه خودت یه گوشه دنج داشته باشی .. ) هنوزم نمیدونم کجاس ، ترجیح میدم با پیدا نکردنش این استرس رو بهت ندم که ای وای اتاق خوابم … !
    ولی لاقل خوشبحال کسی که تونست مقداری ازش رو بخونه اونم شانسی ! ولی لاقل دیگه الان پاشو از اتاق خوابت بکشه بیرون :دی

  3. سولاپلویی آوریل 2, 2013 در 11:26 ب.ظ.

    من هم به همین دلیل وبلاگ اصلی ام را تعطیل کردم و وبلاگی تازه ای افتتاح! اما گاهی از خودم می پرسم اگر برای خوانده شدن نمی نویسم چرا در دفترچه ام نمی نویسم (مثل قدیم ها)
    قصد من از وبلاگ تازه اتاق خلوت تازه ای بود برای راحت تر بودن با مهمانان تازه ای که بی شناخت قبلی معاشرت کنیم.
    به هرحال دغدغه مخاطب داشتن و راحت ماندن همزمان مشغول کننده ذهن است

    • سراب ساز سودا ستیز آوریل 3, 2013 در 9:42 ق.ظ.

      خب من توی اون بلاگ به مخاطب فکر نمیکردم، بلکه دقیقا برعکس، دنبال عدم مخاطب بودم. من توی وبلاگهام (هذیانهای یک بیمار روانی / آ ل ب و م / جاسوس اجاره ای / دیالوگ / ف ی ل م / سینگل تراپی / سراب ساز سودا ستیز) به اندازه کافی دنبال مخاطب بودم که دیگه نخوام این یکی جا مخاطب داشته باشه. حرفی که میزنی بصورت عمومی درسته، اما نکته اول اینکه من هم بدخط هستم و هم از خودکار و مداد دست گرفتن خوشم نمیاد! زمان دانشگاه هم جزوه هام رو روی یه برگه کاغذ درب و داغون مینوشتم و میومدم خونه تایپ میکردم. بعد هم خب یه وبلاگ همه جا و با هر سیستم و دستگاهی فقط با یه اینترنت داشتن قابل دسترسه، میشه طبقه بندی خاص خودش رو داشته باشه، ظاهر جذابتری داشته باشه و … . درسته که اون وبلاگ قرار نیست مخاطب داشته باشه، اما تر و تمیز بودنش برای خودم هم مهمه.

  4. Mas0ud آوریل 3, 2013 در 12:57 ب.ظ.

    دوبار سعی کردم که لینکی به یوتیوب بدم، ولی لینکها نشون داده نمیشه !!

  5. Hadi آوریل 4, 2013 در 12:18 ب.ظ.

    نمیدونم چرا یاد این فیلم افتادم! شاید چون بدچور ذهنمنو درگیر کرده این مدت … باید تو وبلاگ دیالوگ این کامنت رو میذاشتم لابد!
    ولی خیلی عالی بود این فیلم واسم… کلی داغونه شخصیتش ( آدرین برودی ) و کلی هم آدمو داغون میکنه…! اگه ندیدی ببینید حتمن.
    Detachment – 2011

  6. Hadi آوریل 5, 2013 در 9:44 ب.ظ.

    میدونی الان 2،3 ساعتیه دوباره دارم اینجا رو از اول شروعش ، پراکنده شاید ، میخونم…. خیلی عالیه واقعن ( گفتگو ها ، فوتوتات ها ، کمی از من ها ، خاطرات حدود 1383،4،5… ) نه که الانا نوشته ها خوب نباشه… ولی اونا عالی تر بودن…
    کلن خیلی خوبه خوندن گاهگاه از قدیمات…
    مرسی.

  7. Hadi آوریل 6, 2013 در 1:13 ق.ظ.

    من مخلصم ، یادم باشه جایزمو بگیرم بعدن شش(:
    ( فقط من ؟! نه مطمئنم خیلیا حال میکنن با اینجا واسه همین حسودی میکنم ! (: ولی واقعن از همون اوایل شروعت که شانس پیدا کردن اینجا رو داشتم…. هر روز دغدغم دنبال کردنت بود … واقعن بی تعارف با اینجا زندگی میکنم… امیدوارم باشی همیشه و اون حس دوس داشتنیت همیشششه باشه و پر احساس تر …. ( مثل : https://sasasose.wordpress.com/2011/10/02/ad/
    یا https://sasasose.wordpress.com/2011/09/11/girlwithdarkhair/
    یا خیلیا دیگه / واقعن خوشحالم که اینجا رو دارم ، مرسی که هستی.

  8. fanoos آوریل 6, 2013 در 9:53 ب.ظ.

    من حتی از سر کنجکاوی هم دلم نمی خواد اون وبلاگتون رو بخونم ولی همه ی پست های این وبلاگتون رو می خونم و با وجود تفاوت دیدگاهی که خیلی وقتا با شما دارم از خوندنشون لذت می برم

  9. مرثا آوریل 6, 2013 در 10:44 ب.ظ.

    خیلی دلم می خواست بخونمش… هنوزم دلم می خواد…

  10. ماندالا آوریل 7, 2013 در 11:03 ب.ظ.

    ای بابا چرا درشو بستی. جای خوبی پیدا کرده بودم 🙂
    اسمایلی بدجنسی:)
    اما جدا اگه خودم بودم استرس می گرفتم شدید!

  11. nasrin آوریل 8, 2013 در 11:36 ب.ظ.

    چقدر دلم خواست الان جز اون افرادی بودم که پا گذاشتن توی جزیره ی ممنوعه … کلن خوندن چیزی که نباید بخونی مثل انجام دادن ِ کاری که انجامش ممنوعه ، دلچسب و هیجان انگیزه …
    میگم حالا چی میشد تو که از ما اینجا پذیرایی میکنی ، دستمونو بگیری بگی بیاین جاهای دیگه خونه رو هم نشونتون بدم ؟ D:

  12. Hadi آوریل 10, 2013 در 2:01 ب.ظ.

    لطفااااااا بخش بهترین هایی که خوانده ای رو دوباره برگردون به وبلاگ … ):
    مطمئنا مخاطبشو داره …. مرسی.؟

  13. پروانه کوچولو آوریل 16, 2013 در 2:09 ب.ظ.

    برعکس بقیه اصلا دوست ندارم اون بلاگ رو بخونم

    شاید تمام کسایی که کنجکاون اونجا رو بخونن، مثل من طعم تند قلمت رو نچشیدن. وگرنه دو سه تا پا قرض می گرفتن فرار می کردن نه اینکه تازه بخوان یواشکی بیان فوضولی :)))

برای صاب مرده پاسخی بگذارید لغو پاسخ