مرد با پیراهن رنگارنگ مقابل مردی که لباس مشکی پوشیده ایستاده است. انتهای راهروی بیمارستان به جز این دو نفر هیچکس نیست. هر از گاهی کسی رد میشود و به آنها لبخندی میزند و اگر ادب به خرج دهد «امیدوارم حالشون خوب بشه»ـی میگوید و پی گرفتاری خودش میرود. مرد لباس مشکی نشسته روی صندلی، دستهایش را فرو کرده لای موهایش، به زمین سرد بیمارستان خیره شده، مرد پیراهن رنگی بیقرار است و پیش پای او قدم میزند. از چهرهشان معلوم است که با هم برادرند و رفتارشان نشان میدهد که هر دو بخاطر یک نفر در بیمارستان حضور دارند. مرد پیراهن رنگی سکوت را میشکند «خب، آخرش چی؟» مرد لباس مشکی بدون آنکه نگاهش را از روی زمین سرد بیمارستان بردارد میگوید «هیچی. عزیز میمیره و ما هم هیچ کاری نمیتونیم بکنیم»
مرد پیراهن رنگی مینشیند روی صندلی کناری، دستش را میگذارد روی شانهی مرد لباس مشکی و میگوید «اما گفتن 10% شانسه که عمل موفقیت آمیز باشه» مرد لباس مشکی عصبانی از جایش میپرد «کی گفته؟ خود همین دکترا گفتن. یادت رفته همین دکترا بودن که عزیز رو به این حال و روز انداختن؟» مرد پیراهن رنگی به چشمان غمگین مرد لباس مشکی خیره میشود و میگوید «آره میدونم. اما اگه عمل نشه حتما میمیره. باز لااقل اینطوری یه شانسی هست که بشه عزیز رو زنده نگه داشت» مرد پیراهن مشکی پوزخندی میزند و در جواب میگوید «اونوقت فردا بیان بگن که ما التماس کردیم که دوباره جون عزیز رو بدیم دستشون. مسخرهس» مرد پیراهن رنگی هم از جایش بلند میشود و کنار مرد لباس مشکی میایستد و با صدای آرام میگوید «ببین، هزینه عمل رو که بیمه میده. فقط کافیه من و تو بریم یه طبقه پایین، دم پذیرش، برگه رو امضا کنیم» مرد لباس مشکی بدون مکثت میگوید «واسه همین بیمه هم کلی من و تو جون کندیم. عزیز رفتنیه، از دست من و تو هم هیچ کاری ساخته نیست. تو اگه اینقدر خوشخیال و سادهای برو خودت برگه رو امضا کن»
مرد پیراهن رنگی فاصلهاش را با برادرش کمتر میکند و میگوید «درسته جون کندیم، در هر حال الان بیمه داریم و اشتباهه که ازش استفاده نکنیم. بعد هم امضای من یه نفر به درد نمیخوره. باید هر دوتامون امضا کنیم. من میدونم از عمل قبلی خیلی ناراحتی. منم قبول دارم که اگه عمل قبلی اونقدر افتضاح نبود حال عزیز به اینجا نمیکشید. اما نمیشه که همینطوری سر لج و لجبازی عزیز رو به کشتن بدیم» مرد لباس مشکی از کوره در میرود و با صدای بلند میگوید «من عزیز رو به کشتن ندادم! اونا کشتنش» مرد لباس رنگی جواب میدهد «سر عمل قبلی یه دکتر دیگه بود، الان یه دکتر دیگهس. از کجا معلوم، شاید این یکی بتونه یه کاری بکنه، شاید هم نتونه. به هر حال ما نمیتوینم دست روی دست بذاریم» مرد لباس مشکی دوباره برمیگردد و سر جایش مینشیند و با همان پوزخند میگوید «بابا تو دیگه چقدر خنگی! اینا همشون سر تا پا یه کرباسن، همشون مدرکشون مال یه جاس، همشون با هم رفیقن. عزیز هم دیگه کارش تمومه و اینا فقط فیلمشونه که از من و تو تائید بگیرن تا فردا بگن تقصیر ما نبود، اینا خودشون از ما خواهش کردن!» مرد پیراهن رنگی خونسردی خودش را از دست میدهد و فریاد میزند «عزیز هنوز نمرده! این رو تو گوشت فرو کن. تو از الان لباس مشکی پوشیدی و منتظری که عزیز بمیره تا تقصیر رو بندازی گردن بقیه. قرار نیست دار و ندارت رو حراج کنی یا تیغ جراحی دستت بگیری. فقط باید یه برگه رو امضا کنی تا با همون 10% شانس عزیز رو عمل کنن. حالا یا میشه، یا نمیشه. تو داری با من و خودت لجبازی میکنی، نه با اونا» مرد پیراهن مشکی از جایش بلند میشود و بدون آنکه به مرد پیراهن رنگی نگاه کند میرود به سمت درب خروجی. جلوی درب سرش را برمیگرداند و با زهرخندی که پشتت حکایت از درد دارد میگوید «تو لباس گل گلی بپوش، فکر کن با این خوشخیالیت عزیز زنده میمونه. من حوصله این مسخره بازیا رو ندارم» و از بیمارستان بیرون میرود.
یک هفته بعد عزیز از دنیا میرود. یک ماه بعد مرد پیراهن رنگی که پیراهن مشکی پوشیده زندگیاش را از سر میگیرد. یک سال بعد مرد لباس مشکی هنوز نتوانسته است خودش را برای پشت پا زدن به آن 10% شانس ببخشد.
مرد پیراهن رنگی منم که میخواهم رای بدهم، مرد لباس مشکی تویی که نمیخواهی رای بدهی، من و تو برادریم و عزیز همین کشور بیمار ماست. هنوز برای تغییر دادن انتهای داستان فرصت داریم. شاید فردا هر دو با پیراهن رنگی روند رو به بهبود سلامت عزیز را جشن بگیریم. اما اگر چنین نشد هر دو با لباس سیاه در غم از دست دادنش گریه کنیم، اما ته دلمان میدانیم که ما تلاش خودمان را کردهایم و افسوس فرصت از دست رفته را نمیخوریم.
دوست داشتن در حال بارگذاری...
مرتبط
چقدر ملموس بود این تعبیر.
امیدوارم با خوندن این مطلب، تعداد آدمای لباس رنگی، توی این فرصت باقی مونده بیشتر و بیشتر بشن و کور سویِ امیدمون از بین نره
خيلي قشنگ نوشتي دوستم. لذت بردم واقعا..
امیدوارم ، خیلی امیدوارم که این همبستگی ها به نتیجه برسه … ولی هنوزم دور برم از این آدم سیاه پوش ها کم و بیش میبینم … ! ):
( هرچند به قول خودشون میگن یاد اون 4سال پیش که میوفتن دلشون خون میشه نمیتونن… خب راست میگن! ، ولی من و خیلی های دیگه هم چشم و دلشون خون میشه … ) ولی این دلیلی نمیشه برای شرکت نکردن ، باید هرچند کورسو امید هست رو نهایت تلاشمون رو بکنیم … واقعن آرزو دارم شنبه اینحا کامنت های خوشی ببینم و لب همه خندون باشه … که لاقل بشه از صفر شروع کرد دوباره …. واقعن این مردم بدجور لازم دارن یکم دلخوشی … بدحور.
خیلی عالی بود
امضای من یه نفر به درد نمیخوره. باید هر دوتامون امضا کنیم…
آقا تبریک (: اون ده درصد جواب داد و 🙂
یه چیزیو میدونی ، مردم ما خیلیی گوگولین (: ، و وقتی خوشحال هستن خیلییییی بیشتر گوگولیی میشن ((: واقعن این مردم لازم داشتن شادی رو داشته باشن … خیلی واسشون خوشحالم.
آهای.. کسی خونه نیست؟!
چرا نمی نویسی بابا!
آقا چرا سراب رو نمیسازی … ؟؟!! بی رحمی نکن به این جماعت تشنه به نوشته هات …:( نکن! » یاد اون اوایل بخیر ..1. نکنه دم به تله دادی….؟؟!! خیلی گرفتاری :د
حاجی جوابی که به قلم رو دادم رو ببین… نمیخوام شرمندگیم رو دوباره تکرار کنم
خوب است كه گاهي هستيد و اين چيز ها را مينويسيد. ولي قبول نيست كه انقدر غيبت هايتان طولاني شود و به روي مبارك خودتان هم نياوريد… عقوبت الهي به دنبال دارد!
خيلي چيزها به دنبال دارد!… خود دانيد:)
غیبت طولانی را بیاندازم گردن گرفتاری و بدبختی و هزار کوفت و زهرمار دیگر، اما خودم که میدانم، شما هم حتما حدس میزنید… نوشتنم نمیآید! دچار یبوست قلم شدهام انگار.
آقاي سراب ساز؟ چرا اينجا يك مشكلي هست؟
منظورت چیه تبسم؟ چه مشکلی؟
دلمان برايتان تنگ شده بود بسيار! 🙂
.شما هر از گاهي دچار اين مشكل ميشويد. به هرجهت دعايتان ميكنيم از يبوست قلمي هرچه -خيلي- زودتر نجات پيدا كنيد.
در رنگ لباس ها… لباس ها در رنگ های ما
این هیچ ننوشتنتان طولانی شده ،کمی بنویسید
(کم از هیچ خیلی بیشتر است)