من
BaSaSaSoSe@GMaiL.CoM
Bardia Barj
Bardia Barj
بهترین های امروز
دسته ها و خسته ها
آن چه گذشت
- ژوئیه 2017
- آوریل 2017
- فوریه 2017
- ژانویه 2017
- دسامبر 2016
- نوامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- آوریل 2014
- فوریه 2014
- اکتبر 2013
- سپتامبر 2013
- آگوست 2013
- جون 2013
- مِی 2013
- آوریل 2013
- مارس 2013
- فوریه 2013
- ژانویه 2013
- دسامبر 2012
- نوامبر 2012
- اکتبر 2012
- سپتامبر 2012
- آگوست 2012
- ژوئیه 2012
- جون 2012
- مِی 2012
- آوریل 2012
- مارس 2012
- فوریه 2012
- ژانویه 2012
- دسامبر 2011
- نوامبر 2011
- اکتبر 2011
- سپتامبر 2011
- آگوست 2011
- ژوئیه 2011
- جون 2011
- مِی 2011
- آوریل 2011
- مارس 2011
- فوریه 2011
- ژانویه 2011
- دسامبر 2010
- نوامبر 2010
- اکتبر 2010
ینی بهترین تعریفی بود که من کلن از زندگی شنیده بودم !!!
. . .
خیلی خوب . . .
In ruz ha man mosbat andish tar az hata ghanlan haam.zendegi ham adame jalebi hastesh va man bahash ye rabeteye ejtemaiiye ma’muli daram.
تفسیر خوبی بود
من که از همون یه روز یه احمق اولش میفهمم که منظور خودمم!
قلمت را همیشه در مرکب سیاه فرو نبر گاهی هم با جوهر سبز بنویس
زندگیه آدمهای خوب مضحک نیست. تو هم به گمانم آدم خوبی هستی ،چون احساس میکنم بارها تو راجایی دیده ام «جایی همین نزدیکی»
شاید تو آن پسری باشی که در تاکسی کنارم نشسته بود و خودش را جمع میکرد تا من راحتتر بنشینم. یا آن روز در آن خیابان شاید تو بودی که گرچه میتوانستی مثل بقیه با سرعت رد شوی اما ترمز کردی وبا آرامش و لبخند به ماشینم راه دادی تا خیابان را دور بزنم و وقتی هم مسیر شدیم نه برایم بوق زدی نه چراغ. یا آن شب برفی که قحطی تاکسی آمده بود و همان تعداد اندک هم نصیب من وتویی که اهل هل دادن دیگران نبودیم نمیشد شاید این تو بودی که عاقبت از نیروی مردانه ات استفاده کردی دستگیره ی یک تاکسی را گرفتی به من اشاره ای کردی برایم حریمی ساختی و من سوار شدم هرچند در تاکسی دیگر جایی برای تو نبود. یا آن روز بارانی شاید تو بودی که وقتی نزدیکم شدی سرعت ماشینت را کم کردی نه برای اینکه سوارم کنی حواست بود تا آب چاله چوله های خیابان روی لباسم نپاشد. یا آن روز شاید این تو بودی که کنار اتوبان پنچری ماشینم را گرفتی، حرف اضافه ای نزدی، شماره ام را نخواستی شماره ات را ندادی سوار ماشینت شدی بوق کوتاهی زدی و رفتی.
نمیدانم شاید هم تو هیچ کدام از اینها نبودی اما میدانم که شبیه همین هایی. شبیه پسرهای خوب. پسرهایی که زندگیشان مضحک نیست.
من پیراهنم از درون خار دارد! تمیزی و اتو کشیده اش را دیگران می بینند، خارهایش در من فرو می رود. شاید من یکی یا همهء اینهایی که گفتی باشم. اما من هم زخم بردارم فریاد می کشم. مثل همه، مثل دیگران. قلمم در مرکب سیاه می رود برای نوشتن، رنگ برای نقاشی ست.
منم یه احمقم به تمام معنا ….
ساسا یعنی تو هم میخوای بگی در زندگی زخمهایی هست؟ تو هم برای روزگار و کل زندگی گریه میکنی؟ تو هم هروخ امیدوار میشی میدونی که الکیه و تهش آش همون و کاسه همون؟ تو هم میخوای بگی بر من ببخشایید جوهر سیاه را بر من که از درون متلاشیام؟ تو هم ……..
… و من لال میشم و جواب این کامنت رو نمیدم.
واقعا عالي بود.از اين بهتر نميشد زندگي رو تعريف كرد.
ممنونم… آدرس وبلاگی که گذاشتین باز نمیشه. مشکل چیه؟