باور کنید که لحظه لحظهی زندگی ما لبریز شده از انواع و اقسام دروغ و تظاهر. از تظاهر به داشتن دانش، معلومات، علم، توانایی، پول، مقام، قدرت، سلیقه، هنر و خلاقیت گرفته تا تظاهر به لذت بردن از دوستی با هم، معاشرت با هم، احترام به هم، محبت به هم، تعارف به هم و اهمیت دادن به هم. این بخشی از فرهنگ شرقی ماست که با چاشنی فرهنگ ایرانی ترکیب شده و نتیجهاش چیزی از آب درآمده که بدون آنکه خودمان بفهمیم، تمام زندگیمان را بلعیده است. از سردی روابط اروپاییها میگوییم و از برخورد سردشان با غریبهها و از سطحی بودن روابطشان و حتی لحظهای هم به ذهنمان خطور نمیکند که احتمال دارد سردی رفتار آنها دلیل بر بیمحبتیشان نباشد! به این فکر نمیکنیم که شاید گرمی روابط ما بخاطر این است که درصد بالایی از همین گرمی بر پایهی متزلزل دروغ بنا شده است. شاید آنها بهتر از ما میدانند که محبت را باید کجا و چگونه خرج کنند. اینکه آنها به ندرت کسی را برای صرف شام به خانهشان دعوت میکنند، شاید بخاطر سردی و بیاحساسی و خساستشان نباشد و شاید فقط بخاطر قائل شدن حد و مرز در روابطشان باشد. ما، اما، یک شبانه روز تدارک میبینیم و کسی را برای صرف چند مدل غذا به خانه دعوت میکنیم که بعد بنشینیم در مقابلش و لبخند بزنیم و قربانش برویم و هر لحظه آرزوی زودتر رفتنش را بکنیم! ما از رفتار سرد اما صادقانهی آنها نسبت به خود میرنجیم و در مقابل رفتار گرم و پر از تعارف و تظاهر خود نسبت به آنها را مهمان نوازی میدانیم.
این نه تمجید خارجیهاست و نه سرکوب داخلیها. این یک تفاوت فرهنگی بسیار بزرگ و عمیق و مهم بین جامعهی ما آنهاست. که اکثریت آنها تظاهر به بودن و داشتن چیزی که نیستند و ندارند، نمیکنند. ما، اما، دغدغهی لحظه به لحظهمان این است که با سیلی صورت خود را سرخ نگه داریم و به چیزی که نداریم و حسی که نداریم و حالی که نداریم و علمی که نداریم، افتخار کنیم. ما دروغ میگوییم و دروغ رفتار میکنیم و اسمش را ملاحظه میگذاریم و بدتر و فاجعهترآنکه از دیگران نیز انتظار داریم که نسبت به ما از همین ملاحظه و دروغ استفاده کنند و صد برابر فاجعهتر آنکه در اکثر مواقع خودمان این ملاحظه و دروغ دیگران را نسبت به خودمان باور میکنیم. ما نه تنها خود، بلکه دیگران را نیز مجبور میکنیم که بر خلاف آن چیزی که هستند و میخواهند رفتار کنند و بعد چشمانمان را میبندیم و خودمان را به نفهمی میزنیم و از این تظاهر و دروغ لذت میبریم و اسمش را احترام دیگران نسبت به ما میگذاریم. این تظاهر و دروغ آنقدر در ما تنیده شده که اگر بخواهیم کمی از آن فاصله بگیریم، محکوم به سردی و بیمحبتی و بیسوادی و بیشعوری و بیفرهنگی میشویم. ما در عشق ورزیدنمان، محبت کردنمان، دعوت کردنمان، مهمان کردنمان، دوستی کردنمان، صمیمیتمان، احترام گذاشتنمان، لبخند زدنمان، عبادتمان و همه چیزمان، نه تنها صداقت نداریم بلکه دیگر خودمان هم نمیتوانیم مرز واقعیت و دروغ را در آنها تشخیص بدهیم. ما هیچوقت به معنای واقعی و به درستی، آرامش و امنیت را تجربه نمیکنیم، چون زندگی ما در کنار خانواده و دوستان و همکاران و نزدیکان و همسایهها و همشهریها و هموطنهایمان پر از دروغ و تظاهر و تعارف است. و ما آنقدر برای نشان دادن آن چیزی که نیستیم و آن حسی که نداریم خودمان را مشغول و درگیر کردهایم که فرصتی برای رسیدن به آن چیزی که هستیم و آن حسی که داریم، را نداریم.
ما محتاجیم و قرض میدهیم، نمیدانیم و درس میدهیم، نمیخواهیم و وانمود میکنیم، نداریم و تظاهر میکنیم و ما به همین سادگی یک پارادوکس تمام عیار هستیم.
دوست داشتن در حال بارگذاری...