سراب ساز سودا ستیز

سراب می سازم و سودا می ستیزم

بایگانی دسته‌ها: کاملا رسمی

در این حصار جادوئی روزگار بشکن

باور کنید که لحظه لحظه‌ی زندگی ما لبریز شده از انواع و اقسام دروغ و تظاهر. از تظاهر به داشتن دانش، معلومات، علم، توانایی، پول، مقام، قدرت، سلیقه، هنر و خلاقیت گرفته تا تظاهر به لذت بردن از دوستی با هم، معاشرت با هم، احترام به هم، محبت به هم، تعارف به هم و اهمیت دادن به هم. این بخشی از فرهنگ شرقی ماست که با چاشنی فرهنگ ایرانی ترکیب شده و نتیجه‌ا‌ش چیزی از آب درآمده که بدون آنکه خودمان بفهمیم، تمام زندگی‌مان را بلعیده است. از سردی روابط اروپایی‌ها می‌گوییم و از برخورد سردشان با غریبه‌ها و از سطحی بودن روابطشان و حتی لحظه‌ای هم به ذهنمان خطور نمی‌کند که احتمال دارد سردی رفتار آنها دلیل بر بی‌محبتی‌شان نباشد! به این فکر نمی‌کنیم که شاید گرمی روابط ما بخاطر این است که درصد بالایی از همین گرمی بر پایه‌ی متزلزل دروغ بنا شده است. شاید آنها بهتر از ما می‌دانند که محبت را باید کجا و چگونه خرج کنند. اینکه آنها به ندرت کسی را برای صرف شام به خانه‌شان دعوت می‌کنند، شاید بخاطر سردی و بی‌احساسی و خساست‌شان نباشد و شاید فقط بخاطر قائل شدن حد و مرز در روابطشان باشد. ما، اما، یک شبانه روز تدارک می‌بینیم و کسی را برای صرف چند مدل غذا به خانه دعوت می‌کنیم که بعد بنشینیم در مقابلش و لبخند بزنیم و قربانش برویم و هر لحظه آرزوی زودتر رفتنش را بکنیم! ما از رفتار سرد اما صادقانه‌ی آنها نسبت به خود می‌رنجیم و در مقابل رفتار گرم و پر از تعارف و تظاهر خود نسبت به آنها را مهمان نوازی می‌دانیم.

این نه تمجید خارجی‌هاست و نه سرکوب داخلی‌ها. این یک تفاوت فرهنگی بسیار بزرگ و عمیق و مهم بین جامعه‌ی ما آنهاست. که اکثریت آنها تظاهر به بودن و داشتن چیزی که نیستند و ندارند، نمی‌کنند. ما، اما، دغدغه‌ی لحظه‌ به لحظه‌مان این است که با سیلی صورت خود را سرخ نگه داریم و به چیزی که نداریم و حسی که نداریم و حالی که نداریم و علمی که نداریم، افتخار کنیم. ما دروغ می‌گوییم و دروغ رفتار می‌کنیم و اسمش را ملاحظه می‌گذاریم و بدتر و فاجعه‌ترآنکه از دیگران نیز انتظار داریم که نسبت به ما از همین ملاحظه و دروغ استفاده کنند و صد برابر فاجعه‌تر آنکه در اکثر مواقع خودمان این ملاحظه و دروغ دیگران را نسبت به خودمان باور می‌کنیم. ما نه تنها خود، بلکه دیگران را نیز مجبور می‌کنیم که بر خلاف آن چیزی که هستند و می‌خواهند رفتار کنند و بعد چشمان‌مان را می‌بندیم و خودمان را به نفهمی می‌زنیم و از این تظاهر و دروغ لذت می‌بریم و اسمش را احترام دیگران نسبت به ما می‌گذاریم. این تظاهر و دروغ آنقدر در ما تنیده شده که اگر بخواهیم کمی از آن فاصله بگیریم، محکوم به سردی و بی‌محبتی و بی‌سوادی و بی‌شعوری و بی‌فرهنگی می‌شویم. ما در عشق ورزیدن‌مان، محبت کردن‌مان، دعوت کردن‌مان، مهمان کردن‌مان، دوستی کردن‌مان، صمیمیت‌مان، احترام گذاشتن‌مان، لبخند زدن‌مان، عبادت‌مان و همه چیزمان، نه تنها صداقت نداریم بلکه دیگر خودمان هم نمی‌توانیم مرز واقعیت و دروغ را در آنها تشخیص بدهیم. ما هیچوقت به معنای واقعی و به درستی، آرامش و امنیت را تجربه نمی‌کنیم، چون زندگی ما در کنار خانواده و دوستان و همکاران و نزدیکان‌ و همسایه‌ها و همشهری‌ها و هموطن‌هایمان پر از دروغ و تظاهر و تعارف است. و ما آنقدر برای نشان دادن آن چیزی که نیستیم و آن حسی که نداریم خودمان را مشغول و درگیر کرده‌ایم که فرصتی برای رسیدن به آن چیزی که هستیم و آن حسی که داریم، را نداریم.

ما محتاجیم و قرض می‌دهیم، نمی‌دانیم و درس می‌دهیم، نمی‌خواهیم و وانمود می‌کنیم، نداریم و تظاهر می‌کنیم و ما به همین سادگی یک پارادوکس تمام عیار هستیم.

476روز

گذشته‌ام گم شد! آرام و بی‌ سر و صدا از دستش دادم. حواسم نبود، نمی‌دانم، حافظه‌ام یاری نمی‌کند، همینجا بود، همین کنار، توی همین محیط، چند وبلاگ آن طرفتر. وبلاگی داشتم یواشکی، با نوشته‌های یواشکی، پر از احساسات و افکار یواشکی. نیست! گم شده! آدرسش را می‌زنم، پیغام می‌دهد نویسنده وبلاگ را پاک کرده است. نکرده‌ام! من دو سال است که حتی به سراغش هم نرفته‌ام! در آن وبلاگ نزدیک به چهارصد نوشته داشتم که حالا دیگر ندارم. کلی خاطره و فکر بود که دیگر نیست. هر چه آدرس پست الکترونیکی به ذهنم رسیده که این چند سال داشته‌ام را امتحان کرده‌ام، هر چیزی که بتواند من را به آن نزدیک کند را بکار گرفته‌ام. نیست که نیست!

درونم آشوب شده. من دو سال از زندگی‌ام، که چندان هم خوشمزه نبود، را گم کرده‌ام. سراب ساز سودا ستیز را شُل کردم تا آنجا را سفت بگیرم. حالا اینجا ماتمکده و آنجا گم شده و من مانده‌ام که کجا خودم را بریزم و بپاشم و پرت و خالی کنم. و این احمقانه‌ترین حس و حال و دلیل برای نوشتن یک پست در این وبلاگ، بعد از چهارصد و هفتاد و شش روز است.

پ.ن: کسی هست که هنوز من را اینجا داشته باشد؟!

در خصوص انتظارات اخیر

دوست و یار عزیز من
درود بیکران بر تو باد،

می دانم رسیدنم همزمان با آن چیزی که انتظارش را داشته ای نبوده. می دانم که یادت رفته بود آمدنم از قبل برنامه ریزی شده و من اجازه ندارم یک دقیقه دیرتر یا زودتر پیش تو بیایم. می دانم که آن چیزی نبودم که آرزویش را داشتی، آن بویی را نمی دادم که دلت می خواست، آن رنگی را نداشتم که منتظرش بودی. می دانم که برای آمدنم نقشه ها کشیده و برنامه ها چیده و طرح ها ریخته بودی. می دانم وقتی من را با این ریخت و قیافه دیدی، تمام نقشه ها و برنامه ها و طرح هایت را دور انداختی و بیخیالم شدی. می دانم، تمام اینها را می دانم و بابت آن از عمق وجودم متاسف و شرمنده ام. خواستم بگویم من هیچ فایده ای ندارم اگر تو با آمدنم نخندی، اگر تو با دیدنم شاد نشوی. اگر نفس نکشی، من بویی ندارم. اگر چشمانت را ببندی، من رنگی ندارم. اصلا من هیچ ارزشی ندارم! تو هستی که با نفس و نگاهت به من ارزش می دهی، وگرنه من هیچ تفاوتی با آنکه رفته و آنکه بعد از من خواهد آمد ندارم. خواستم بگویم صبر کن! تازه رسیده ام. کمی فرصت بده، به هم عادت می کنیم، با هم نقشه می کشیم، با هم برنامه می چینیم و با هم طرح می ریزیم. می دانی که، من مطیع و گوش به فرمان تو هستم. اگر بخواهی، آخر سر همانی خواهم شد که انتظار داری.

در آخر اینکه: حواسم به تو ست، تو هم حواست به من باشد.

با عشق و علاقه و احترام،
امضا: « سال 1391 »

در خصوص حواله های اخیر

سرکار خانم محترم،
باسلام
لطفا در صورت امکان، بمنظور حوالهء مشکلات و بدبختیهای زندگی، روی داشته های خود حساب کنید و بی جهت از اینجانب مایه نگذارید! بنده خیلی  زور بزنم بتوانم  وظایف محولهء خود را انجام دهم!

امضا: » بــیــضــه (معروف به تخم چپ) «

پ.ن: در کمال احترام، پیشنهاد اینجانب ممهء راست برای قبول حواله جات مذکور است!

در خصوص دستورات اخیر

رئیس محترم،
سلام علیکم،
خواهشمند است برای پیشبرد اهداف احمقانهء خود، روش دیگری  به غیر از زدن اینجانب را در پیش بگیرید. مثل اینکه متوجه نیستید، درد دارد!!

همراه همیشگی شما،
امضا: (( زرِ مــفــت )) !

در خصوص جیغ های اخیر

خانم عزیز،
از شما، بخاطر اینکه در حضور اینجانب بیش از زمان همبستری با  آقای عزیز جیغ می کشید، کمال تشکر را دارم.

با احترام،
امضا: ســوســــک!

در خصوص جشن و سرور اخیر

دوست بسیار عزیزم،
سلام،
خواستم یادآوری کنم که همیشه، مخصوصا» در شادترین لحظات زندگیتان، می توانید روی حضور سرزدهء اینجانب حساب کنید!

با احترامات قلبی،
امضا: (( ضـــد حـــال )) !

در خصوص اعتراضات هفتگی اخیر

دوست عزیز،
سلام بی سلام!

بی مقدمه عرض کنم، همینه که هست! هر غلطی دلتان می خواهد انجام دهید! به حال من هیچ فرقی نمی کند. اینجانب همین گهی هستم که هستم!

خسته نباشید،
امضا: (( غروب جمعه )) !

در خصوص نظافتکاری اخیر

عزیز دلم،
سلام،
پیشنهاد می کنم یک بار هم که شده برای خلاص شدن از دست من بجای استفاده از زیر تخت، لبهء میز، دستهء صندلی، میلهء اتوبوس، گوشه های آسانسور و چارچوب پنجره، از دستمال کاغذی استفاده کنی!

همراه با عشق،
امضا: (( عـــن دمـــاغ )) !

در خصوص طرح نجات اخیر

جناب آقای حضرت نوح (ع)،
با سلام و احترام،
اینجانبان حاضریم در محضر خداوند متعال سوگند یاد کنیم که شما گفتید کشتی ساعت 5 بعد از ظهر حرکت می کند!!

ارادتمند شما،
امضا: (( جمعی از تک شاخها )) !